( آ.اس.پوشکین )
تقدیر ما بود پیوند
لیکن ناکام برفتی
کودک بودم من هرچند
کمر عنف ببستی
دنیا کرده تو رها
معلوم گردید رفتنت
اینک بگو تو مرا
سبب ظلم کردنت
لطیف نبودم برنا ؟
کاش می دادی دلداری
در راه عشق بس شیدا؟
کاش می کردی همراهی
ببری بودی تیر خورده
آهو بودم من بره
زنده ماندم نیم مرده
فرو کردی تیز پنجه
شاکی نیم دارم ناز
از دل تنگ بنالم
دوستت دارم الحق باز
جزاین نمانده راهم
تو رمیدی از یارت
شلاق خورده از اغیار
من خواستار ناکامت
شوهر کردم بالاجبار
همانندت یار کجا ؟
مانند تو من هم زار
بسته مانده دست و پا
دیگر کنم من چه کار ؟
خود راندیم از خانه
از چه گویم دیگر حرف ؟
گشتم جفت بیگانه
چه بسته ام خر طرف ؟
قیماقم بود در نظر
ته دیگمان شد طعام
ز بدقولی بر حذر
شوربختیم من تمام
در دل نماند حسرتی
از خوشیها گونه گون
لیک نبردم لذتی
بختم بوده واژگون
بودی عشق اصیلم
ره ندادی به وصلت
ای یار بی نصیبم
چرا کردی تو غفلت ؟
دو چشم تو بر رقیب
نمک مپاش تو به زخم
بدنام شوی چون غریب
لطفی نما کرده رحم
از خیالت من در سر
جوشد دل بی تابم
از دیگ مس محکمتر
قلبی دیگر پس سازم
من عاشقم باور دار
نه از نعمت بل نقمت
تاب نیارم بر دیدار
پس ناچارم از فرقت
☆☆☆
از قول لنسکی
( آ. اس.پوشکین)
از دست من می روی هان کجا
پر زرق و برق جوانیم چون طلا؟
چه می کند فردای من مهیا ؟
تیره بوده نتوانم حدس بزنم من ورا
اینک باری آمدیم به پیشواز سپیده
خورشید تابد بر او که پیک اجل ندیده
باری مرا می برند در تابوتی نهاده
به دالانی که رازش بسی بود پیچیده
( آ.اس.پوشکین )
نمی خواهی، معلوم است
زخم کهنه باز شود
قلب ترا مذموم است
نابهنگام چه مدد؟
بی اختیار این حسرت
براه تو جست ز جا
بدست خود من دستت
سر سپردم ناروا
تن مرده یافته جان
غیور شدم کن باور
دل مثل آب شد روان
عین روحی شعله ور
بهر ترذیل از خدا
آتش افتاد بر دلم
وعده نکردم وفا
شدت گرفت مشکلم
تقدیر کردم مسخره
از شوخیش کو چاره؟
تو حل فرما مسأله
درمانده أم آواره
تو محرابم در نماز
عذر تقصیر نیارم
به تقیه نی نیاز
ناسپاس دلدارم
سیب سرخی آماده
بر شاخ بودی نچیدم
الله بکرد آواره
مگر فردی لعینم؟
هژده هزار این عالم
از خور کند استمداد
فلک زده من آدم
عنان خود دستت داد
از من اگر رو تابی
خوار بشوم چشمم کور
جانم گیری گر خواهی
لابد بود جایم گور
گوی خداست این بسامان کله اش
برفته بود ناگزیر باری مکن اهانت
ضربه زده دوباره تمام شده حیله اش
پس عاقبت بیامد بپای خود بدامت
عبد عاقل چو باشدش اختیار
پس نراند یارش را
خواجه کند اختیار، بنده زند هرچه زار
کی بداند عاقبت کارش را؟
شوربخت منم در جهان
نبوده ام هرگز شاد
هرچه کنی خود بدان
جز غم نمانده در یاد
عمرم رسید به پایان
به لب رسید هم جانم
رویت بینم گر جانان
مرگ نباشد حرمانم
فردا کنی گر طلعت
پیش چشمم دلداده
بهر خدا از شفقت
باورم کن بیچاره
هرچه شوم زود شوم
روی ماهت چو بینم
تا زنده ام بود شوم
ور نه بهتر که میرم
عمر را مده بر هدر
مواجه شو با تقدیر
بی یار ممان الحذر
ور نه بمیر بی تدبیر
Дінді білмей үндеме
Онда бар ғой үш деңе
Ақиқат пен тариқат
Қала берді шариғат
Дінді ұсынған Араптар
Қабыл алған Қазақтар
Осы екеу қосылды
Қытай сомен зытылды
Жауға беріп тойтарыс
Керексінді күрделі іс
Бағдар болды тариқат
Солай Тшықты шариғат
Ол нұсқайды əр елге
Барар жолды теңдікке
Дін бастаған пайғамбар
Тың сақтаған ұрпақ бар
Қожа, мырза, сейіттер
Сүндеті үшін төккен тер
Төре болмасТүріктер
Қасға болса үміткер
АҚШ, Орыс, Қытайлар
Болған жалған құдайлар
Руханият жаңғырмас
Болса Қазақ бəңгі-мас
Бөлшектелсе əлгі үш
Дінде қалмас тіпті
Көргім келсе көместі
Қоюым керек егесті
Көрінгендер белгілер
Нағыз шынды көргізер
Жоқ дей берме көместі
Тентек болғай сен есті,күш
Намаз, салат үндеу де
Аққа қарай беттеу де
اجه پ ءتاو^ىر وسىنداي
سونىمه نه ن جو'ره مىن
وزگه له رده ن قىرىندأي
نه قازاقشا ، نه فارسى
جىرلاسام دا ءبىر تالاي
تاپپاعانمىن کوپ جاندی
جو'رگه ن مه نى پايىمداي
ءارى تارت تا به رى تارت
ءبارى ماعان ساعىمداي
قازاق ده گه ن کىل مازاق
قالا به ردى جاو^ىمداي
قايدا بارسام مه ن سورلر
قورقىت اتا قابىرىنداي
قو'تقارماسا ته ك قو'داي
قايعىم به ره ر قالىك^داي
زاره باحشه ش بولماسا
جاعار تامىق جالىنداي
959-ءتوپ جه سه ك^ ، توق بولاسىك^
960-او^زىمه ن ه گآن ورعاننىك^ به لى او^ىرمايدى
961-الما اپاننان الاندی ، تاو^تان و'رلار بالاك^دى
962-توعاي ارالاعان -ءو'يشر
ه ل ارالعان ارالاعان-سىنشى
963-وتكه نگه توپىراق شاشساك^، كه له شه ك ساعان تاس ايتادى
964-حالىق قالاسا، حان تو'يه سىن سويادى
965-تو'لكى تو'گىنه ن جازادى
966-جومارت به رگه نآن ايتپایدی ، ه ر ایتقانىنان قايتپایدی
967-قاس ساراک^ ءوز تاماعىن وزىنه ن تىعادى
968-ساراك^دىقتىك^ ءتو'بى-ارامدىق
969-ءبىر جوقتى ءبىر جوق تابادى
970-باس كوبه يسه اس كوبه يه دى
971-ته كتىده ن ته كتى تو^ادى
972-تاو^داي تالاپتان- بارماقتاي باق
973-بالنىك^ به سىگی -که ک^ دو'نبه نىك^ ه سىگی
بقا مبادت مراد
خلود بدادت بباد
در آن بوده یک شجر
خدا فرمود کن حذر
عین غرور هم شیطان
باعث شده بر نسیان
بابا آدم ، هم مادر
کذب را بکردند باور
آن میوه را ممنوعه
عامل خلود بنموده
به پیروی از لعین
هبوط کردند بر زمین
راه چالش با ابلیس
رب بکرده هم تدریس
ورزش باید با جهاد
قوت یابد تا نهاد
در مصرفت صائم باش
صرفه جویی دائم باش
خدا که داد بس نعمت
زکوة نما پس همت
هر چند کنی پرخوری
بدتر ز آن خودخوری
رشوه خوری هم دهی
خواهی بیداد گستری
حرام کنی خورد و نوش
کدام کنند این وحوش ؟
بر تکاثر یک واله
بلکه باشی دیوانه
خواهی شوی بر فلک
حافظ آن بس ملک
کن اکتفا بر زمین
سهمت بوده چون همین
ورنه سوزی در جحیم
همین حالا، ای لئیم !
بدر رویم ما شاید
اگر شود پس هوا
گردش رویم پس چرا؟
در خانه هم توان کرد
زانچه کند جهان گرد
عالم مثل کتابیست
بین ز آن مرا نیست
با آن شود دل بیدار
سپس کنیم حق دیدار
با هو کنیم گفت و مو
همچون دو یار روبرو
این گفتمان ذکر گردد
و زین به دل فکر افتد
قرآن و این عوالم
باشند جمله علائم
هر نبیست خود آیت
پوینده هم در غایت
بابا آدم تا خاتم
یکی گفتند دمادم
منجمله شد ناخدا
حضرت نوح باخدا
نه قرن ونیم چون کوشید
ز تنور هم آب جوشید
کوه را گرفت هم باران
پناه نیافت پس نادان
نک سیل آسا ابر بارد
کز شدتش خلق نالد
زرع و مال و بس خانه
گشتند بیشتر ویرانه
نه که ایران چنین است
هر جا روی همین است
با تکذیب سه آیت
بیجا بوده شکایت
ولو مهدی بیاید
بگو چه کار نماید؟
همه شوند چون نائب
پس بماند وی غائب
بسکه خود را حق خوانند
حکم به حذف فرمایند
اینها بود چون ز جهل
محمول مانند خود بعدل
شرط ظهور مفقود است
دست امام مسدود است
'
کشته هامان چندین زن
نیستم تنها غمگین من
در گنبد و در بندر
دو تن زانها گور اندر
آنان بوده مسافر
از اخلاف مهاجر
هفتاد و اند سال پیش
وانهاده مام خویش
میهن دست کافران
از نحسی جاهلان
که ندادند زکاتی
بنده شده به خاطی
با خود برده تنها سر
زین دنیای پهناور
این تن ها نیز در خطر
مدام بوده در سفر
أعقاب اینک حالشان
حتی در خوف جانشان
مردان خفته در خانه
نسوان گشته آواره
پسر هایند افسرده
چون گلهای پژمرده
این دو مرده آسودند
چندین مجروح خاموشند
بر مرده خوان فاتحه
عافیت باد خاتمه
امواتمان شهیدند
بسکه محنت کشیدند
خیر بباشد عاقبت
بر نمرده عافیت !
حرف ژنرال لهستانی دربند
( آ.میتسکویچ )
مگر رعد خروشان
یا که ابر چو طوفان
رود کنار از سر
بخت برگشته مردمان ؟
وقت گردش در جنگل
از گلهای خوش الوان
با دست خود من چیدم
اما کنون گل ماند
نی سبزه هم در دیدم
☆☆☆
( آ.آ.دلویگ )
نم فشانده مه تار
کت حریر خیساند
جوان زده زیر زار
با آستینش چشم مالد
گریه مکن مثل زن
دل را به دریا بزن !
بخوان یکی ترانه
برگرد برو به خانه
مادر فریفت بابایت
نگذاشت ورا در جنت
بیاورده خدایت
انداخت ورا در ذلت
زن نیست هرگز وفادار
امروز نورست فردا نار
ببند کمر
کن حذر !
* * *
جامعه دان امت را
باعث هر الفت ها
ولی دارد اگر هم
عهده دارست خدمت را
ورا باید گوشی تیز
تا بشنود صحبت را
هم بایدش یارایی
شکست دهد هر بت را
معبودشان ، لامکان
هر جا دارد سطوت ها
برتر بوده از زمان
جاری کند حکمت را
هر چه یابد پس وقوع
از او یابد قوت را
در عرصه کمالش
تکمیل خواهد خلقت را
یعنی کرده خود تقدیر
این را سازیم امت ما
بر هم کنیم اعتداء
پی خلق بدعت ها
لکن نباشد ممکن
نابود کنیم هر هست را
در قرن ۱۶ میلادی چاپ ترجمه قرآن و انتشار عمومی آن در اروپا اقدام بسیار تهوّرآمیز و خطرناکی محسوب میشد؛ به نظر ون کلیسا این کار ممکن بود باعث فریب و گمراهی مردم شود. به عنوان نمونه، این حداقل اعتقاد شورای پروتستان شهر باسیل (Basel) در ۱۵۴۲ بود که با زندان افکندن یک چاپخانه محلی که قصد چاپ کتاب مقدس مسلمانان را داشت نمایان شد، البته این پروژه با مداخله «مارتین لوتر» (Martin Luther) اصلاحطلب مسیحی که اظهار داشت: «هیچ راهی برای مبارزه با ترکها- امپراطوری عثمانی- بهتر از انتشار و در معرض افکار عمومی قرار دادن دروغهای محمد نیست»، سرانجام عملی گردید.
به این ترتیب چاپ ترجمه قرآن در ۱۵۴۳ این کتاب را در دسترس روشنفکران اروپایی قرار داد. البته بیشتر آنان قرآن را مطالعه میکردند تا با شناخت اسلام بهتر بتوانند علیه مسلمانان مبارزه کنند. البته کسان دیگری هم هدفشان از خواندن قرآن زیر سئوال بردن دکترین مسیحیت (تثلیث) بود. از جمله مایکل سروتوس (Michael Servetus) دانشمند جامع علوم دینی و تئولوژیست معتبر کاتالونی استدلالهای قرآنی فراوانی را در رد تثلیت مسیحیت مشاهده و عرضه کرد و در نوشتهاش محمد را اصلاحطلبی که مردم را به سوی توحید خالصی که کلیسا آن را با تثلیت به انحراف غیر عقلانی کشیده دعوت میکند معرفی کرد. پس از انتشار این نظریات (از دید کلیسا) کفرآمیز، «مایکل سروتوس» توسط دادگاه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک به مرگ محکوم گردید و سرانجام در جنوا (ایتالیا) در میان کتابهایش به آتش کشیده شد.
در دوران روشنگری اروپایی تعداد دیگری از نویسندگان غربی محمد را به عنوان قهرمان ضد سلطه ت معرفی کردند، برخی نیز اسلام را فرم خالصی از خداپرستی توحیدی، و قرآن را نیایشی در محضر آفریدگار یافتند. در سال ۱۷۳۴ (حدود دو قرن بعد)، جرج سیل (George Sale) ترجمه جدیدی از قرآن عرضه کرد و در معرفی کتاب، تاریخ ابتدای اسلام را نیز شرح داد. او نیز پیامبر اسلام را یک بتشکن اصلاحگر و ضدّ سلطه ون معرفی کرد که باورها و رفتارهای خرافی و موهوم مسیحیان سنّتی را مطرود شمرده و با فرقه قدّیستراشی و یادگارهای مقدس و با فساد ت حریص و آزمند مخالفت میکند.
ترجمه «جرج سیل» از قرآن، در انگلستان به صورت گسترده خوانده شد و مورد تمجید قرار گرفت، برای بسیاری از خوانندگان این کتاب، محمّد نماد یک جمهوریخواه (طرفدار حاکمیت ملت) و ضدّ سلطه ت به شمار آمد. این ترجمه از انگلستان هم فراتر رفت؛ «توماس جفرسون» (Thomas Jefferson) پدر پایهگذار آمریکا، نسخهای از آن را از کتابفروشی ویلیامزبورگ (Williamsburg) در ویرجینیا در سال ۱۷۶۵ خرید و به راهنمایی این کتاب توانست به خداپرستی فیلسوفانهای پی ببرد که از مرز و محدوده باور به اعتراف و خرید گناه کلیسایی بسی فراتر بود (کپی قرآن جفرسون اکنون در کتابخانه کنگره قرار دارد و مورد استفاده نمایندگان مسلمان برای سوگند خوردن به کتاب مقدس قرار می گیرد. این نسخه برای نخستین بار توسط کیت الیسون (Keith Ellison) در سال ۲۰۰۷ مورد استفاده قرار گرفت). همچنین در آلمان، ادیب بزرگ «گوته» (Goethe) این ترجمه را خواند که به او کمک کرد تا احساس تحوّل یابندهاش درباره محمد را به عنوان یک شاعر پیامبرگونه به زیبایی بیان کند.
همچنین در فرانسه «وُلتر» (Voltaire) ترجمه «جرج سیل» را در کتابش تاریخ جهان، روح ملتها (۱۷۵۶) مورد ستایش قرار داد. او محمد را به عنوان مُصلِح مؤثری که رفتارهای دینی خرافی و موهوم مسیحیت را منسوخ و قدرت ون فاسد را ریشهکن کرد، تصویر نموده است. در اواخر قرن ۱۸ میلادی «ادوارد گیبون» انگلیسی ((Whig Edwad Gibbon)، که هر دو اثر جرج سیل و ولتر را خوانده بود، در کتابش«تاریخ زوال و سقوط امپراطوری روم» محمّد را با سخنان درخشانی این چنین معرفی کرد:
«باورِ محمّد از هرگونه شک یا ابهام آزاد است و قرآن گواهی شکوهمندی از یکتایی خداوند است؛ پیامبر مکه عبادت بُتها و نمادهای پرستش ستارگان و خورشید را رد کرد، با منطقی که هرچه طلوع کند غروب میکند و هر آفریدهای سرانجام میمیرد و هرآنچه زوال پذیراست نابود میشود. در آفریدگار جهان، الهامات عقلانی محمد، هستی بینهایت و ابدیّت بیشکل و مکان و بیمانند و بیصورتی را تصدیق و ستایش میکند و به پنهانترین لایههای تصوّرات ما القاء مینماید. همان واجبالوجودی که از چیزی زاییده نشده و در نهایت جلال و کمال است. یک خداپرست فرهیخته ممکن است که به عقیده محمد بگراید، عقیدهای چنان عالی و شکوهمند که فوق درک فعلی ماست.
اما این ناپلئون بناپارت (Napoleon Bonaparte) بود که آن پیامبر را قلباً و در نهایت زیرکی دریافت کرد و پس از خواندن ترجمه فرانسوی قرآن توسط کلود اتین ساواری (Claude-Etienne Savary) که در سال ۱۷۸۳ منتشر گردید، سعی کرد خود را همچون «محمدی جدید» جلوه دهد. ساواری که ترجمه خود را در مصر، که آهنگ زبان عربی بر همه جا طنین داشت تهیه کرده بود، کوشید زیبایی آن را در متن خود وارد نماید، ساواری همچون جرج سیل در معرفی مفصلی، محمّد را مردی بسیار بزرگ، فوقالعاده، نابغه در میدان جنگ، مردی که میدانست چگونه وفاداری و صداقت را در میان پیروانش ایجاد کند معرفی کرد. ناپلئون این ترجمه را در کشتی، که او را در سال ۱۷۹۸ به مصر میبرد، خواند و تحت تأثیر تصویری که ساواری از محمد به عنوان یک ژنرال برجسته و عالی و قانونگزار خردمند ارائه داده بود، کوشید یک «محمد جدید» شود و امیدوار بود که علمای مصر او و سربازان فرانسویاش را که میخواهند مصریان را از زیر سلطه استبداد (امپراطوری) عثمانی برهانند به عنوان دوستان اسلام بپذیرند. او حتی ادّعا کرد که ورودش به مصر قبلا در قرآن ذ کر شده است!
ناپلئون یک ایده آرمانی و روشنگر از اسلام، به عنوان دین یکتاپرستی خالص داشت، در واقع شکست لشکرکشیاش به مصر، بعضاً ناشی از نظرش درباره اسلام بود که کاملا با دینداری علمای مصر مغایرت داشت؛ با اینحال ناپلئون درتصوّر خود به عنوان یک «محمد جدید» تنها نبود؛ گوته مشتاقانه اظهارکرد که امپراطور (ناپلئون) «محمدِ جهان» است! و ویکتور هوگو(Victor Hugo) نویسنده فرانسوی او را به عنوان «محمّدِ غرب» وصف کرد. ناپلئون در اواخر عمرش در تبعید به جزیره سنت هلن و بازنگری در شکست خود، همین تصوّر را داشت و درباره محمد و میراث او به عنوان مرد بزرگی که جریان تاریخ را تغییر داد قلمفرسایی کرد. محمّدِ ذهن ناپلئون، پیروزمند، قانونگذار، قانعکننده، دارای شخصیت کاریزماتیک و تداعی کننده خود ناپلئون بود، اما ناپلئونی که موفقتر بود و مسلماً هرگز به یک جزیره سرد منزوی در جنوب اقیانوس آرام تبعید نشده بود.
آرمان محمد به عنوان یکی از مهمترین قانونگذاران، به قرن بیستم کشیده شد. آدولف وینمن (Adolph A Weinman) مجسمهساز آمریکاییِ آلمانی الاصل، محمّد را در کتیبهای که در سال ۱۹۳۵ در سالن اصلی دادگاه عالی آمریکا (U.S. Supreme Court) ساخت، در میان ۱۸ قانونگذار قرار داد. مسیحیان اروپا در کلیساهای متفاوتی شناخت نقش ویژه محمّد به عنوان پیامبر مسلمانان را در برنامه خود قرار دادند. برای استادان کاتولیکی همچون «لویی ماسینیون» (Louis Massignon) یا هانز گ (Hans Kung) همچنین استاد اسلامشناس اسکاتلندی «مونتگومری وات» (Montgomery Watt) این بهترین موقعیتی بود که گفتمان صلحآمیز و زیربنایی میان مسیحیان و مسلمانان را حمایت کنند.
اینگونه گفتگوها امروز نیز ادامه دارد، اما (متأسفانه) در غوغای ضدّیت تمداران افراطی راست در اروپا و غیر آنها با اسلام، به شدت تحت شعاع قرار گرفته است. آنها با شیطانی جلوه دادن نقش محمّد، به تهای ضدّ اسلام خود دامن میزنند. از جمله «گرت ویلدرز» (Geert Wilders) تمدار آلمانی، محمّد را یک تروریست، بچه باز، و بیمار روانی نامیده است. این وجهه منفی، از یک سو توسط مسلمانان بنیادگرا، که تقلیدوار مستندات تاریخی از زندگی او را رد میکنند، و از سوی دیگر توسط افراطیون خشن که در دفاع از اسلام و توهین به پیامبر دست به کشتار و ترور میزنند، تشدید شده است. و به همین جهت، امروز باید به گذشته نگریست و جلوههای متنوع از چهره محمّد را از نو مورد بررسی و تحقیق قرار داد.
*جان تالن (John Tolan) استاد تاریخ در دانشگاه نانتز، نویسنده کتاب در حال چاپ «سیماهای محمد: پیامبر اسلام در نظر غربیان از قرون وسطی تا امروز» است. (Faces of Muhammad: Western Perceptions of the Prophet of Islam from the Middle ages to Today).
حم شادکام:
محمد است بستوده
کسی درکش ننموده
شأنش بوده بس بلند
كه پیروش هم کمند
از خلفاش بت ساخته
از سنتش گم داشته
امت که بود مطلوبش
بد بکردند مظلومش
پراکنده ز اختلاف
گریزنده ز ائتلاف
طعمه شده ددان را
گرچه به کرد جهان را
حكمت 104یسوی
از مردمان سالك رهنمائي نخواسته ،
چرا دوستان نگريم ؟ چونكه خطا بكردم .
ذكر حق را شب و روز ورد لبم نساخته ،
ايا دوستان ، همانا ، بر خود جفا بكردم
ياد الله دلها را روشنائي ببخشيد ،
عاشقان را خداوند مژدگاني بفرمود ،
نسيم عشق رسول را از حق هديه بگرديد ،
بدين سبب ، همانا اشكم گوا گرفتم
الله گويد عشّاقم پشت براق نشيند ،
ذاكران ياد حق غرق رحمت بمانند ،
گريندگان بيگمان ديدار من ببينند ،
ديدارم را در بهشت باري روا بكردم
وعده كرده عشّاق را يكصد هزار خود براق ،
ملامت خلايق از ايشان است در فراق ،
در اين عالم چشمان را او بباشد چلچراغ
اندر عقبي صد هزار من قصر عطا بكردم
فرد بي درد آدم نيست ، هلا ، اينرا بدايد ،
فرد بيعشق حيوانيست ، گوش را به من سپاريد ،
در دلهاتان عشق گر نيست گريه به خود نماييد ،
گريان ها را سهم خاص از عشق عطا بكردم
گر بنده اي ، زينهار ، من مني را كن رها ،
تا بسحر كوشيده جان را بده بس اذا ،
گمراهان را ز شفقت باري بباش رهنما ،
با نظري دلها را بس با صفا بكردم
بر اهل درد ، همانا ، هم درد و هم درمانم ،
هم عاشق و همانا هم معشوق جانانم ،
رحم آورم ، رحمانم ، همانا من سبحانم ،
دلهاشان را با نظر پر از نوا بكردم
ياد حقّ را گر كسي تا بسحر نمايد ،
سر شك او بوستان كوه و كمر نمايد ،
تنها خواند الله را كاري دگر ندارد ،
آن عاشق را از مردم باري سوا بكردم
گر گذارم بر زمين باد عشق را نتابد ،
دفتر سازم گر آنرا عمري فرجام نيابد ،
آنكه شناخته حق را خان و رعيت نداند ،
آن بنده را در راهم من مبتلا بكردم
هركه باشد خود شيدا ، از مال بود بي پروا
در راه سازد همانا مانند خاك او سر را ،
هم ظاهرش هم باطن سپس گردد مصفّا ،
اندر بام قيامت من شاه و را بكردم
خدا ترسان كه مال را ننمودند انتخاب ،
حق را گفته هميشه نرفته اند خود بخواب ،
در خواب و در بيداري خدا كرده خود خطاب ،
باز بكرده چشمشان باري بينا بكردم
آنكه دارد روزه را تا نمايد خود ريا
نماز خوانده بگيرد در دست خود سبحه را
شيخي كرده ادّعا ليكن بساخت غيرها
دم آخر ايمان را از وي جدا بكردم
عاشق بوده خود بر حق ، بنده او خواجه احمد ،
مستمع صادق را همانا باد صد رحمت ،
دعا كنيد نبيناد نه محنتي نه زحمت ،
اي عاقلان با حرفي مطلب ادا بكردم
شأنش بر داد شورش است
محمد گفت ایلاف را
ز شرک باید کشید دست
شاه را برید سر زنی
نسلش برید دشمنی
گجسته ای ز مقدون
اسکندر نام من منی
دای ها بوده سکایی
میهن دادند رهایی
بوده آل کورش کش
مردم بایشان مباهی
اما سپس ساسان ها
همان مشت نادان ها
نام اشکان نهفته
بهم زدند سامان را
هم خطان محمد
امت کرده مجدد
شاخ دیو را شکسته
از خلق بوده مؤيد
صهيون زده باز سکه
کز دل زند خون چکه
نقشش کورش با ترامپ
شرک گرفته چون قوه
هم خندانند هم گریان
کل مسلم زین جریان
تنها سنگر ایرانست
ضد دجال هم الآن
بهر سمع هر سخن
تا بشنود نقد خویش
نه بت سازی کرده بیش
خود ننماید کردگار
دورش بسی پرده دار
هرکو نمود بی نیاز
به کبر کند دست دراز
کورش که بود ذوالقرنین
سکا زنیش برد از بین
سجده باید تک رب را
ورنه ماند کس تنها
با اهریمن انبازست
هرکه به خود پرنازست
درباره این سایت