حكمت 104یسوی
از مردمان سالك رهنمائي نخواسته ،
چرا دوستان نگريم ؟ چونكه خطا بكردم .
ذكر حق را شب و روز ورد لبم نساخته ،
ايا دوستان ، همانا ، بر خود جفا بكردم
ياد الله دلها را روشنائي ببخشيد ،
عاشقان را خداوند مژدگاني بفرمود ،
نسيم عشق رسول را از حق هديه بگرديد ،
بدين سبب ، همانا اشكم گوا گرفتم
الله گويد عشّاقم پشت براق نشيند ،
ذاكران ياد حق غرق رحمت بمانند ،
گريندگان بيگمان ديدار من ببينند ،
ديدارم را در بهشت باري روا بكردم
وعده كرده عشّاق را يكصد هزار خود براق ،
ملامت خلايق از ايشان است در فراق ،
در اين عالم چشمان را او بباشد چلچراغ
اندر عقبي صد هزار من قصر عطا بكردم
فرد بي درد آدم نيست ، هلا ، اينرا بدايد ،
فرد بيعشق حيوانيست ، گوش را به من سپاريد ،
در دلهاتان عشق گر نيست گريه به خود نماييد ،
گريان ها را سهم خاص از عشق عطا بكردم
گر بنده اي ، زينهار ، من مني را كن رها ،
تا بسحر كوشيده جان را بده بس اذا ،
گمراهان را ز شفقت باري بباش رهنما ،
با نظري دلها را بس با صفا بكردم
بر اهل درد ، همانا ، هم درد و هم درمانم ،
هم عاشق و همانا هم معشوق جانانم ،
رحم آورم ، رحمانم ، همانا من سبحانم ،
دلهاشان را با نظر پر از نوا بكردم
ياد حقّ را گر كسي تا بسحر نمايد ،
سر شك او بوستان كوه و كمر نمايد ،
تنها خواند الله را كاري دگر ندارد ،
آن عاشق را از مردم باري سوا بكردم
گر گذارم بر زمين باد عشق را نتابد ،
دفتر سازم گر آنرا عمري فرجام نيابد ،
آنكه شناخته حق را خان و رعيت نداند ،
آن بنده را در راهم من مبتلا بكردم
هركه باشد خود شيدا ، از مال بود بي پروا
در راه سازد همانا مانند خاك او سر را ،
هم ظاهرش هم باطن سپس گردد مصفّا ،
اندر بام قيامت من شاه و را بكردم
خدا ترسان كه مال را ننمودند انتخاب ،
حق را گفته هميشه نرفته اند خود بخواب ،
در خواب و در بيداري خدا كرده خود خطاب ،
باز بكرده چشمشان باري بينا بكردم
آنكه دارد روزه را تا نمايد خود ريا
نماز خوانده بگيرد در دست خود سبحه را
شيخي كرده ادّعا ليكن بساخت غيرها
دم آخر ايمان را از وي جدا بكردم
عاشق بوده خود بر حق ، بنده او خواجه احمد ،
مستمع صادق را همانا باد صد رحمت ،
دعا كنيد نبيناد نه محنتي نه زحمت ،
اي عاقلان با حرفي مطلب ادا بكردم
درباره این سایت